نقطه آبی

مطالعه آزاد

نقطه آبی

مطالعه آزاد

پایان ملت ها: آیا جایگزینی برای کشورها وجود دارد؟

مسعود سعیدی | يكشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۱۱ ب.ظ

ترجمه از  NewScientist توسط مسعود سعیدی

پایان ملت ها: آیا جایگزینی برای کشورها وجود دارد؟

برای لحظاتی سعی کنید که دنیایی را به تصویر بکشید که در آن خبری از مناطق رنگی زیبا با مرزهای واضح، دولت ها و قوانین مشخص و متفاوت وجود نداشته باشد. تلاش کنید که کارهای که در جامعه انجام می شوند، نظیر تجارت، ورزش، سفر، دانش، امنیت و صلح را بدون توجه و در نظر گرفتن کشورها، توصیف کنید. اصلا سعی کنید خودتان را وصف کنید. شما دارای حقی هستید که بر اساس آن می توانید حداقل یک ملیت داشته باشید اینجا را ببینید.  شما حق دارید که ملیت خود را تغییر دهید، اما نمی توانید دارای ملیت نباشید.

آن مناطق رنگی روی نقشه ممکن است نظام های دموکراسی، دیکتاتوری و یا بیش از حدی که بتوان توصیف کرد، آشوب زده باشند. اما همگی ادعا می کنند که یک دولت ملی هستند، قلمروی حاکمیتی مردم یا ملتی که دارای حق تعیین سرنوشت خود از طریق دولت مستقل خود هستند اینجا را ببینید .



برای مطالعه بیشتر:

تعریف دولت در ویکی پدیا فارسی


هرچه زمان می گذرد، مردم بیشترخواهان دولت ها خود مختار می شوند. از مردم اسکاتلند تا جهادی ها در خاورمیانه. بسیاری از اخبار مهم روزانه از برخوردها در اوکراین و یا نوار غزه تا موج های پناهنده به اتحادیه اروپا، همگی به گونه ای به دولت – ملت ها مرتبط هستند.

حتی در حالی که اقتصاد ما در حال جهانی شدن است، دولت ملی ها هنوز مهم ترین نهاد های کره زمین محسوب می شوند. با وجود آنکه اتحادیه اروپا در حال تلاش برای ارتقای معنی ملیت گرایی است، آمار بزرگ رای دهندگان به احزاب ملی گرا در انتخابات اخیر اتحادیه اروپا، اثبات می کند که ملی گرایی هنوز زنده است.

با این وجود بسیاری از اقتصاددانان، دانشمندان علوم سیاسی و حتی دولت مردان بر این باورند که مفهوم دولت ملی لزوما برترین مقیاس برای حل مسائل بشری نیستند. ما باید مسائل حیاتی مانند منابع غذایی و یا پدیده های آب و هوایی را در سطح جهانی مدیریت کنیم. با این وجود هنوز بسیاری از مصالح ملی مکررا بر موضوعات جهانی بیشی می یابند. در مقیاس های کوچک، مدیریت های شهری یا منطقه ای اغلب بنظر می رسد که بهتر از دولت ها ملی در خدمت مردم هستند.

حال ما باید چگونه خود را سازمان دهی کنیم؟ آیا دولت ملی یک نهاد طبیعی و غیر قابل انکار است؟ و یا آنکه یک سازوکار نا بهنگام در دنیای جهانی شده است؟

سوالات بالا البته معمولا پرسش های علمی محسوب نمی شوند، اما این مسئله در حال تغییر است. تئوریسین های پیچیدگی و تاریخ دانان در حال بررسی این مسائل به کمک روش ها و تکنیک های جدیدی هستند که پاسخ های برآمده از آن ها همواره آن چیزی نیست که ممکن است انتظارش را داشته باشید. پدیده دولت ملی پدیده ای نسبتا جدید است و در حالی کهپیچیدگی های این موضوع در حال افزایش است، این مفهوم حتی در حال حاضر هم در حال تغییر به ساختارهای سیاسی جدیدی است. برای دوره قرون وسطایی جدید آماده باشید.

بر اساس گفته های John Breuilly of the London School of Economics  پیش از قرن هجدهم هیچ دولت ملی واقعی وجود نداشته است. اگردر اروپا سفر می کردید، کسی از شما گذرنامه بر سر مرزها درخواست نمی کرد. هیچ یک از مفهوم گذرنامه و مرز به شکلی که ما اکنون می شناسیم وجود نداشت. مردم دارای هویت قومی و فرهنگی بودند، اما این موارد تعریف کننده موجودیت سیاسی که در آنها زندگی می کردند، نبود.

این موضوع به انسان شناسی، روان شناسی و سیاست انسان ها در روزهای نخستین باز می گردد. ما با جست و جو، توسعه خانواده و سپس با گسترش گروه های شکارچی شروع کردیم و بعد از 10 هزار سال در روستا ها ساکن شدیم و با کشاورزی ادامه دادیم. گرایش انسان در همکاری برای تامین غذا و دفاع از یک دیگر دارای مزایای تطبیقی بود.


جنگ و صلح

اما این موارد دارای محدودیت هایی نیز هست. Robin Dunbar of the University of Oxford نشان داده است که یک فرد تنها می تواند  تعاملات  و ارتباطات اجتماعی 150 نفر را مدیریت کند. شواهد این مورد در مطالعات روستا ها و بسیاری از واحدهای نظامی در طول تاریخ و هم چنین بررسی شبکه های اجتماعی نظیر فیس بوک، گردآوری شده اند.

 

اما یک دلیل بسیار مهم برای آنکه تعداد دوستان بسیار بیشتری داشته باشیم وجود داشت. Peter Turchin of the University of Connecticut  می گوید، در جوامع کوچک مقیاس بین 10 تا 60 درصد از مرگ مردها به جنگ مربوط می شود. به این ترتیب، داشتن متحدان بیشتر به معنی شانس بقای بیشتر بوده است. تورچین دریافته است که امپراتوری های باستانی اوراسیایی زمانی به بیشترین توسعه خود رسیده  اند که جنگ های شدیدتری داشته اند. به این معنی که جنگ عامل تعیین کننده در توسعه سیاسی محسوب می شده است. باستان شناس Ian Morris of Stanford Universityاستدلال می کند که زمانی که اجتماعات بشری رشد کرده اند، مردم نمی توانستند سرزمین های خالی برای بیرون راندن دشمنان خود بیابند. به این ترتیب مغلوب شدگان جنگ ناگزیر بودند جذب قلمرو دشمن بشوند و به همین ترتیب قلمروها مرتبا رشد کرد.

اما باستانیان چگونه از عدد 150 dunbar عبور کردند؟ پاسخ کلی بشریت به این سوال در اختراع سلسله مراتب بود. چندین روستا به ریاست یک رئیس با یک دیگر متحد شدند. چندین رئیس به ریاست یک رئیس بزرگ تر نیز با یک دیگر متحد شدند . این متحدان برای رشد بیشتر، روستا های بیشتری را حلقه خود متصل می کردند و در صورت نیاز به تعداد لایه های سلسله مراتبی می افزودند.

سلسله مراتب به معنی آن بود که رئیس ها می توانستند به هماهنگی امور تعداد بیشماری از گروه ها و افراد بپردازند، بدون آنکه لازم باشد پیگیر اطلاعات بیش از 150 نفر باشند. علاوه بر حلقه خود، هر فرد باید باید به تعامل با یک فرد در سلسله مراتب بالاتر و ارتباط با هشت نفر در لایه پایین تر نیز می پرداخت.

 

Yaneer Bar-Yam Cambridge می گوید، این اتحادیه ها به رشد خود ادامه دادند و برای انجام دادن فعالیت های جمعی بیشتر به پیچیدگی های خود افزودند. برای آنکه یک اجتماع زنده بماند، لازم هست که رفتار جمعی آن به همان اندازه چالش هایی که با آن مواجه است، دارای پیچیدگی باشد مثل رقابت با همسایگان. اگر یک گروه متحد یک اجتماع سلسله مراتبی می شد، رقیبان آن گروه هم می بایست چنین می کردند. سلسله مراتب رشد کرد و بر پیچیدگی اجتماعی اضافه شد.

سلسله مراتب بزرگ تر نه تنها در نبردها پیروز می شد، بلکه از طریق داشتن اقتصاد بزرگ تر مردمش را بهتر تغذیه می کرد. این موضوع شامل نوآوری های اجتماعی نظیر آبیاری، انبار خوراک، ثبت اطلاعات و مذهب واحد نیز می شد. شهرها، سلطان نشین ها و امپراتوری ها نیز به دنبال آمدند.

اما این موارد به مفهوم امروزین، دولت ملی نبودند. یک شهر یا ناحیه تسخیر شده می توانست بدون توجه به هویت ملی ساکنین آن، به مجموعه یک امپراتوری اضافه شود. Andreas Osiander of the University of Leipzig معتقد است که نگاه ما به دولت در چهارچوب سیاست به اندازه خود تمدن قدمت دارد و به اندازه کافی از دقت برخوردار نیست.

یک نکته اساسی آن است که جوامع کشاورزی به مدیریت حداقلی نیاز داشتند. از هر 10 نفر 9 نفر رعیت بودند که باید یا کشاورزی می کردند و یا می مردند. به همین دلیل این جوامع تا حدود زیادی خود سازمان بودند. حکومت زمانی وارد امور شد که سهم خود را بردارد و قوانین اولیه کیفری را اعمل کند و صلح را در قلمرو خود برقرار سازد. بیش از این وظیفه حاکمیت آن بود که جنگ برای حفظ قلمرو و یا آنکه به تسخیر سرزمین های دیگر بپردازد.

این وضعیت حتی تا زمان های نزدیک تر نیز ادامه داشت. در قرن هفدهم، لویی چهاردهم در فرانسه دارای یک لشکر نیم میلیون نفری در جنگ های خارجی بود در حالی که 2000 نفر برای برقراری نظم در داخل نگاه می داشت. در قرن هجدهم هلندی ها و سویسی ها به هیچ وجه نیازی به داشتن یک دولت مرکزی نداشتند. بسیاری از مهاجران اروپای شرقی که در قرن نوزدهم به آمریکا وارد می شدند، می توانستند بگویند که از چه روستایی می آیند، اما قادر نبودند از کشور مبدا خود نام ببرند.

پیش از دوران مدرن، مردم خود را بصورت عمودی با بیان آنکه رهبران آن ها چه کسانی هستند، توصیف می کردند. تعامل افقی بسیار ناچیزی در بین رعیت ها در سطح بازارهای محلی وجود داشت. غیر از آنکه رهبر و پادشاه چه کسی بوده و آنکه آنها شبیه یک دیگر بودند، دیگر هیچ چیز دیگری اهمیت نداشت.

چنین سیستم هایی با دولت های امروزی که مرزهای بسیار مشخصی مملو از شهروندان دارند،  خیلی تفاوت دارد. در نظام های وفاداری عمودی، قدرت در مکانی که پادشاه زندگی می کند حداکثر است و در مناطق مرزی و مجاور همسایگان تنزل می یابد. امپراتوری های باستانی در نقشه های امروزی با رنگ آمیزی مشخصی ترسیم می شوند، در حالی که چنین نبوده. علاوه بر این، مردم و قلمروها برای مقاصد متفاوتی تحت نفوذ حوزه های قضایی متفاوتی در می آمده اند.

جوامع ساده

بر اساس گفته های فوق، کنترل ضعیف حکومت ها و واحد های سیاسی دوران پیشین تنها قادر به انجام فعالیت های ساده ای نظیر تامین غذا، شرکت در جنگ ها، جمع آوری خراج و بر قراری نظم بودند. بعضی از آنها مانند امپراتوری رومن ها، این فعالیت ها را در مقیاس بزرگ انجام می دادند. اما پیچیدگی یعنی فعالیت های متفاوتی که یک جامعه می تواند انجام دهد، بسیار پایین بود.

پیچیدگی توسط مقدار انرژی که جامعه قادر به تامین و مهار بود، محدود می شد. در گستره بزرگی از تاریخ این انرژی توسط نیروی کار انسان و چهارپایان تامین می شد. در ادوار میانی، اروپا با استفاده از نیروی آب، انرژی بیشتر را مهار می کرد. این مسئله باعث رشد پیچیدگی اجتماعی شد، تجارت افزایش یافت که نیازمند مدیریت و حاکمیت بیشتری بود. نظام های غیر متمرکز ارباب رعیتی جای خود را به سیستم های متمرکز پادشاهی با قدرت بیشتر دادند.

اما این ها هنوز به مفهوم امروزی دولت ملی نبودند. پادشاهی ها توسط آنکه چه کسی بر مسند قدرت بود، تعریف می گردید و پادشاهان از طریق شناخت متقابل ( و یا از طریق جنگ) مشخص می شدند. اما در اروپا به مرور با افزایش حجم تجارت، پادشاهان دریافتند که می توانند از طریق جمع آوری ثروت به قدرت بیشتری در مقایسه با جنگ برسند.

در سال 1648 قرارداد صلح وستفالیا از طریق تعریف پادشاهی ها، امپراتوری ها و سرزمین های موجود، به قرن ها جنگ پایان داد. قرار شد که هیچ یک از آنها در امور داخلی دیگری دخالت نداشته باشند. این گام کوچکی در تعریف دولت مدرن بود. اما این موجودیت های سرزمینی هنوز از طریق هویت ملی مردم خود تعریف نمی شدند. گفته می شود که قانون بین المللی قدمتی به اندازه قرارداد وست فالی دارد. اما واژه بین المللی همچنان تا 132 سال بعدتر وجود خارجی نداشت.

در این زمان اروپا به قله های انقلاب صنعتی نزدیک می شد. مهار انرژی بیشتر حاصل از ذغال سنگ و نیروی بخار به معنی ایجاد و توسعه رفتارهای پیچیده تری نظیر بافندگی توسط واحدهای اجتماعی بود و خود این مورد هم عامل ایجاد رفتارهای اجتماعی پیچیده تری گردید.


 

این موضوع نیاز به مدیریت متفاوتی داشت. در سالهای 1776 و 1789، انقلاب های آمریکا و فرانسه اولین دولت های ملی را بوجود آوردند. این دولت ها بجای آنکه بر اساس خون حاکمان تعیین هویت شوند، توسط هویت ملی شهروندان تعریف می گردند. بر اساس یک مطالعه تاریخی، در فرانسه سال های 1800 تقریبا هیچ کس خود را فرانسوی نمی دانست. اما در سال 1900 همه خود را فرانسوی می دانستند. Breuilly می گوید: بخاطر دلایل متعدد، مردم سرزمین انگلستان بسیار زودتر درکی از انگلیسی بودن داشتند، اما این موضوع بصورت یک احساس ناسیونالیستی بروز نمی کرد.


در سال 1918 با  تجزیه آخرین امپراتورهای چند ملیتی اروپا نظیر هاپسبورگ، مرزهای دولت های اروپایی اکثرا بر اساس خطوط فرهنگی و زبانی مجددا ترسیم شدند و در اروپا مفهوم دولت ملی یک هنجار جدید شد.



بخشی از دلیل این پدیده را می توان تطبیق عملی مقیاس کنترل سیاسی لازم برای به حرکت در آوردن یک اقتصاد صنعتی دانست. بر خلاف کشاورزی، صنعت نیاز به فولاد، ذغال و منابع دیگر دارد که بصورت یکنواخت در نواحی گوناگون توزیع نشده اند. به همین دلیل تعداد زیادی دولت کوچک دیگر منتقی نبود. در عین حال امپراتوری ها هم زمان با صنعتی شدن، بزرگ تر شده بودند و نیاز به مدیریت بیشتری داشتند. به همین دلیل در قرن نوزدهم، دولت های کوچک در یک دیگر ادغام شدند و از طرف دیگر امپراتوری های بزرگ تجزیه شدند.

دولت های جدید نه تنها بر اساس بهره وری اقتصادی بهینه بودند، بلکه بر پایه ارضای مقصد ملیت ساکنین خود شکل می گرفتند. بسیاری از تاریخ دانان به این نتیجه رسیده اند که دولت ها تعریف کننده ملت های خود بودند و عکس این مسئله صادق نبوده است.

به عنوان مثال، فرانسه در برگیرنده ملتی بنام فرانسوی نبوده است. در انقلاب 1789 فرانسه، نیمی از ساکنین فرانسه به این زبان صحبت نمی کردند. در سال 1860 یعنی زمانی که کشور ایتالیا شکل گرفت، تنها 2.5 درصد ساکنان آن به زبانن استاندارد ایتالیایی صحبت می کردند. بزرگان ایتالیا در این زمان به زبان فرانسه با یکدیگر صحبت می کردند. یک گفته مشهور در این ارتباط وجود دارد: حال که کشور ایتالیا را ایجاد کردید، مردم ایتالیایی بیافرینید.

جامعه شناس دانشگاه دابلین Siniša Maleševic معتقد است چنین روند ساخت ملت یک گام اساسی در تکامل دولت های ملی مدرن بوده است. این کار نیاز به ایجاد یک ایدئو لوژی ناسیونالیستی داشت تا بطور احساسی معادل مفهوم حلقه دوستان و اقوام Dunbar  باشد. این امر به نوبه خود تکیه شدیدی به تکنولوژی های ارتباط جمعی داشت. Benedict Anderson از دانشگاه کرنل، ملت ها را جوامع "تصور شده" توصیف می کند و می گوید: این ملت ها از نظر تعداد بسیار بیشتر از افرادی را شامل می شوند که ما بتوانیم در حلقه ارتباطی خود آنها تشخیص دهیم و هیچ یک از افراد چنین حلقه ای را هیچگاه نخواهیم دید، اما مردم همچنان ممکن است خود را بخاطر ملیت ( مانند افراد خانواده) خود به کشتن بدهند.

او می گوید، چنین احساسات ملی گرایانه ای پس از عرضه و فروش کتاب هایی به زبان بومی اوج گرفت و جوامع بر اساس زبان را ایجاد کرد. روزنامه امکان با خبر شدن افراد در ارتباط با موارد مورد نظر مشترک را فراه آوردند که یک جامعه افقی ایجاد کرد که هیچگاه پیش از آن امکان پذیر نبود. هویت ملی همچنین توسط سازمان های آموزشی دولتی بطور عمد پرورش داده شدند.

Maleševic می گوید، عامل اصلی راه اندازی این فرایند ایدئولوژیک یک مورد ساختاری زیربنایی بود. یعنی نیاز به بوروکراسی های گسترش یافته و لازم برای به حرکت در آوردن جوامع صنعتی پیچیده. به عنوان مثال و آن طور که Breuilly می گوید: در سال 1880 پروس اولین کشوری بود که پرداخت مربوط به بیکاری پرداخت می کرد. در ابتدا چنین پرداخت هایی تنها در روستای کارگر انجام می شد. جایی که شناسایی و احراز هویت مسئله دشواری نبود. اما به تدریج هم زمان با افزایش روند مهاجرت کارگران، پرداخت مبلغ بیکاری در تمامی پروس فراهم گردید. اما این کار تنها زمانی فراهم شد که دولت توانست راهی برای تعریف آن که چه کسی پروسی است، ارائه دهد. برای این کار نیاز به دیوان سالاری و بوروکراسی بود. آن ها نیاز به اوراق شهروندی و سرشماری داشتند و پس از آن پولیس مرزی لازم بود.

کنترل سلسله مراتبی بصورت فزاینده ای گسترش یافت بر تعدا لایه های مدیریت میانی آن افزوده شد. چنین دیوان سالاری در واقع چیزی بود که مردم را در واحد های ملی گرد هم می آورد. Maleševic معتقد است که چنین امری البته هدف نبوده و بر اثر رفتار سیستم های پیچیده سلسله مراتبی شکل گرفته است. Bar-Yam می گوید: هرچه مردم فعالیت های متنوع بیشتری انجام می دهند، ساختار کنترلی جامعه آنها متراکم تر می شود و بر تعداد کارمندان دیوان سالار افزوده می شود. چنین ارتباط با نظام دیوان سالار به معنی آن است که مردم احساس ارتباط تنگاتنگ تری به دولت در خود بیابند. خصوصا آن که در این زمان ارتباط با کلیسا و یا روستا رو به کاهش است.

هم زمان با آنکه حکومت ها لازم شد که کنترل بیشتری اعمال کنند،  مردم صاحب حقوق بیشتری نظیر حق رای گشتند. برای اولین بار مردم احساس کردند که دولت به آن ها تعلق دارد.

Breuilly  می گوید، زمانی که در اروپا مدل دولت ملی رواج یافت و تجارت رونق گرفت همه می خواستند از این روش تبعیت کنند. حتی می توان گفت که در حال حاضر به سختی می توان تصور کرد که روش دیگری برای اداره امور جامعه وجود داشته باشد. اما آیا واقعا ساختاری که بطور ناگهانی بر روی پیچیدگی های انقلاب صنعتی بنا شده، بهترین گزینه برای مدیریت امور ما است؟

بر اساس گفته های Brian Slattery of York University in Toronto دولت های ملی بر پایه این باور عمومی رشد یافتند، که "دنیا بطور طبیعی از و همگن از ملیت ها ویا گروه های قومی تشکیل شده که هر یک بخش از کره زمین را اشغال می کنند و از وفاداری گروهی از مردم برخوردار است". اما او می گوید که تحقیقات انسان شناسان چنین موضوعی را تایید نمی کند. حتی در جامعه های قبیله ای، تنوع قومی و فرهنگی همواره گسترش داشته است. چند زبانی عمومیت دارد،فرهنگ ها در یک دیگر ادغام می شوند و از هم بر می آیند و گروه های زبانی یا فرهنگی متجانس نیستند.

علاوه بر این، مردم همیشه درکی از تعلق داشتن به چندین گروه بر اساس منطقه، فرهنگ و پس زمینه اجتماعی و غیره دارند. Slattery بر این باور است که ادعای آنکه هویت و موجودیت یک فرد بشکل فرهنگی وابسته به موجودیت فرهنگی گروه ملی وی است، از نظر واقعیت تاریخی، باور صحیحی نیست.

شاید به همین دلیل جای تعجب نباشد که از سال 1960 بیش از 180 مورد جنگ داخلی در سراسر دنیا وجود داشته است.

عامل چنین درگیری هایی را بطور معمول تنش های قومی یا فرقه ای می دانیم. دولت های ملی دچار مشکل نظیر سوریه در حال حاضر، بطور معمول در امتداد خطوط و مرزهای قومی و فرقه ای دچار خشونت و چند پارگی می شوند. بر اساس عقیده آنکه دولت های ملی باید تنها در بر گیرنده یک ملت باشند، مقصر چنین مشکلات دولتی را معمولا میراث استعماری و تجمیع تعدا زیادی از مردم در یک محدوده غیر طبیعی می دانند. اما در برابر هر یک از موارد سوریه و یا عراق، می توان گشورهایی مانند سنگاپور، مالزی یا تانزانیا را نام برد که با وجود داشتن چندین گروه ملی، مشکلی ندارند. کشورهایی نظیر آمریکا و یا استرالیا حتی از ابتدا از طریق در یک قالب ریختن انبوهی از انسان ها با تنوع اولیه بسیار زیاد، برای خودیک ملت ساختند.

فرق این موراد در چیست؟ مشخص می شود که در حالی که قومیت و زبان عوامل مهمی به شمار می روند، چیزی که بیشتر از همه اهمیت دارد، دیوان سالاری یا بوروکراسی است.

بر اساس اسطوره شناسی ملی گرایی، تنها چیزی که لازم بود، داشتن یک قلمرو، یک پرچم، دولت ملی و شناسایی توسط سازمان ملل بود. اما در واقع مهم ترین چیزی که دولت- ملت ها بدان نیاز دارند، دیوان سالاری پیچیده است.

برخی از کلنی های قدیمی که بعدها تبدیل به دموکراسی های پایداری شدند، مانند هندوستان چنین دیوان سالاری را داشتند. برخی دیگر مانند کنگو بلژیک که فاقد چنین دیوان سالاری بودند، تبدیل به حکومت های دیکتاتور شدند که در مقایسه یا نظام دموکراسی از پیچیدگی بسیار کمتری برخوردار است.

حکومت های دیکتاتور به دلیل آن رواج دهنده مفهوم هویت شهروندی در ملت خود نیستند، به تشدید درگیری های قومی می پردازند. در چنین وضعیت هایی، مردم مجددا به اتحادهای قدیمی و مطمئن تر قدیمی متکی بر خویشاوندی و قومی پناه می برند که تداعی کننده نظام های وفاداری dunbar است. دولت های نا امن وابسته به گروه های قومی مصالح قومی خود را ترجیح می دهند و نارضایتی در بین گروه های نادیده گرفته شده رشد می کنند.

تحقیقات اخیر نشان می دهد که تنوع قومیتی خود به تنهایی مشکل نیست بلکه مشکل در عدم دربر گرفته شدن رسمی همه واحد های اجتماع است. کشورهایی که بطور تاریخی دارای تنوع قومیتی زیادی هم نبودند، با توجه به افزایش فزاینده نرخ مهاجرت مردم خود برای یافتن شغل در اقتصاد جهانی، این موضوع را آموخته اند.

اینکه این موضوع خود را چگونه نمایش می دهد، به آن بستگی دارد که مردم خود را چگونه جدا کنند. انسان علاقمند هستند در اطراف انسان نظیر خود جمع شوند و نتیجه این عامل ظاهر شدن برون بوم های قومی خواهد بود. . Jennifer Neal of Michigan State University از روش های مدل سازی برای بررسی این پدیده در حومه شهر ها استفاده کرده است. کارهای او تایید می کنند که اگرچه برون بوم ها انسجام اجتماعی را تقویت می کنند، اما این مورد با هزینه کاهش آستانه تحمل گروه ها همراه خواهد بود.

اما در چه مقیاس هایی؟ Bar-Yam می گوید که جوامعی که مردم در آن بخوبی ترکیب شده اند - نظیر سنگاپور جایی که در آن برون بوم ها عملاً تشویق نمی شوند- درگیری های قومیتی کمتری دارند. برون بوم های بزرگ هم ممکن است عامل پایداری باشند. باریام به کمک مدل های ریاضی (برای یافتن ارتباط بین اندازه برون بوم با درگیری های قومی در هندوستان، سویس و یوگوسلاوی سابق) در یافت که برون بوم هایی با حدود 56 کیلومتر پهنا و یا بزرگ تر می توانند به همزیستی مسالمت آمیز ادامه دهند، خصوصا اگر دارای مرزهای جغرافیایی طبیعی باشند.

به عنوان مثال، 26 استان یا کانتن سویس که دارای زبان ها و مذهب متفاوت هستند همگی بجز یک استان با یافته های آزمون پایداری – اندازه باریام تطبیق می کنند. یک برون بوم فرانسه زبان در برن ( ناحیه ای که مردم آن به زبان آلمانی صحبت می کنند) در تاریخ اخیر سویس تنها عامل ناآرامی بوده است. اما مشکل با ایجاد یک استان یا کانتن جدید بنام یورا رفع شد.

Lars-Erik Cederman of the Swiss Federal Institute مجددا تاکید می کند که قومیت و زبان تنها بخشی از داستان پایداری مثال سویس هستند. او می گوید که کانتن های سویس تنها از طریق تنظیم مرزهای جغرافیایی به صلح دست نیافتند، بلکه این موضوع  با آرایش سیاسی و اعطای خودمختاری قابل توجه و سهم در تصمیم گیری های جمعی حاصل شده است.

بطور مشابه اخیرا با استفاده از یک بانک اطلاعاتی برای بررسی جنگ های داخلی بعد از سال 1960 ، Cederman دریافته است که درگیری در کشوری محتمل تر است که تنوع قومی در آن بیشتر باشد. اما تجزیه و تحلیل دقیق تایید می کند که مشکل به تنهایی از تنوع قومیتی بر نمی خیزد، بلکه وقتی تشدید می شود که گروه ها بطور سیستماتیک از قدرت کنار گذاشته می شوند.

خصوصا آنکه دولت هایی که سیاست در آنها مبتنی بر یک قوم بنا نهاده شده باشد، خیلی آسیب پذیر هستند.  آمریکا در سال 2003 پس از تهاجم به عراق چنین دولتی را برقرار کرد.کنار گذاشته شدن قومیت ها دیگر منجر به آن شد که شورشیان در بخش هایی از عراق و سوریه اعلام دولتی جدید کنند. در واقع مطابق بر اصول کشور- ملت این پدیده مرزهای کلنی های عراق و سوریه را که بر اساس آن ملت های متفاوتی به اجبار در یک کشور قرار گرفته اند، مردود اعلام می کند.

پاک سازی قومیتی

با این وجود نمی توان فرض کرد که راه حل، ایجاد یک جامعه با قومی یکسان است. بطور تاریخی پاک سازی قومیتی بشکل منحصر بفردی خونین بوده و یکسانسازی ملیتی به هیچ وجه تضمین کننده هماهنگی نیست. در هر صورت، تعریف مناسبی از یک قوم هم وجود ندارد. قومیت بسیاری از مردم ترکیبی است و حتی به تناسب با آب و هوای سیاسی تغییر می کند. تعداد جمعیتی که قبل از اشغال چک توسط آلمان و هیتلر در منطقه Sudetenland ادعای آلمانی بودن می کردند، خیلی متفاوت بود. بر همین اساس ادعای روس ها مبنی بر تعداد روس زبان ها در اوکراین شرقی هم ممکن است به همین اندازه از نظر آمار جمعیتی لرزان باشد.

تحقیقات Bar-Yam’s  و  Cedermanبه یک پاسخ در ارتباط با تنوع قومی نژادی در بین ملت ها می انجامد: قدرت به جوامع محلی واگذار کنید، همچنان که ملت های چند فرهنگی نظیر بلژیک یا کانادا عمل کردند.

Slattery می گوید: ما نیاز به مفهومی در رابطه با ملت داریم که در آن گرایش ها، زبان ها و مذاهب متعدد امنیت داشته باشند و بتوانند شکوفا شوند. بنظر می رسد که تانزانیا مثال خوبی در بکار گیری این روش باشد. تانزانیا دارای 120 گروه قومی با 100 زبان متفاوت است.

در پایان باید بگوییم که موردی که شاید بیشتر از قومیت، زبان یا مذهب اهمیت داشته باشد، مقیاس اقتصادی است. ممکن است مقیاسی که برای موفقیت لازن است، با پیشرفت تکنولوژی تغییر کرده باشد. مثلا استونی کوچک یک برنده است، اما یک ملت کوچک ممکن است نتواند به اندازه کافی توان اقتصادی برای رقابت داشته باشد.

به همین علت است که استونی چنین عضو مشتاقی در اتحادیه اروپا است. پس از جنگ های ویرانگر قرن بیستم، کشورهای اروپایی تلاش کردند از طریق مجتمع کردن صنایع خود از بروز جنگ های بیشتر جلوگیری کنند. این پروژه که منجر به تشکیل اتحادیه اروپا شد، در حال حاضر برای اعضای خود مزایای اقتصادی فروش و تولید در بزرگ ترین بازار واحد را فراهم می آورد.



اما Maleševic  معتقد است که اتحادیه اروپا نتوانسته است الهام بخش وفاداری به سبک ناسیونالیستی بگونه ای که امروزه بشکل پیش پا افتاده ای متکی بر ورزش، سرودهای ملی و یا اخبار تلویزیونی یا حتی مسابقات موسیقی است، باشد. این به آن معنی است که وفاداری اروپایی ها دیگر توسط واحد سیاسی که مدیریت دولت آن ها را بر عهده دارد، تعیین نمی شود.

Jan Zielonka of the University of Oxford می گوید: از قضا اتحادیه اروپا توانسته است دولت های ملی اروپا را که در حال حاضر بسیار کوچک تر از آن هستند که بتوانند در عرصه بین المللی رقابت کنند، نجات دهد. او متعقد است که فراخوان احزاب ناسیونالیست مبنی بر بازپس گیری قدرت از بروکسل - اتحادیه اروپا – منجر به تضیف کشور ها خواهد شد و نه تقویت آن ها.

او مشکل متفاوتی را می بیند. دولت های ملی از بستر سلسله مراتب پیچیده انقلاب صنعتی رشد یافتند و اتحادیه اروپا یک لایه دیگر به این سلسله مراتب بدون آن که از زیربنا و استحکام کافی برای بکارگیری قدرت برخوردار باشد، می افزاید. اتحادیه اروپا فاقد دو شرط ضروری Maleševic یعنی ایدئولوژی ناسیونالیستی و دیوان سالاری فراگیر و یک پارچه است. با این وجود اتحادیه اروپا ممکن است راهی برای چیزی که شبیه  فرا دولت ملی است، هموار کند.

 

Zielonka بر این باور است که با توجه به آن که اقتصادهای کشورها بیش از پیش به یک دیگر وابسته شده اند، سیستم های مدیریت اتحادیه اروپا لازم است که بیشتر از وضع کنونی، یک پارچه شوند.



او ادامه می دهد: آینده ساختار و عملکرد خواست قدرت سیاسی بیشتر از آنکه مانند مدل وستفالی باشد، شبیه به مدل قرون وسطی خواهد بود. مدل قرون وسطی در ارتباط با شیوه تمرکز قدرت، حق حاکمیت و هویت  مشخص و روشن مطرح می شود. از طرف دیگر نئو قرون وسطی به معنی تصدی گری های تداخل یافته، حق حاکمیت های منفصل، هویت ها و مدیریت های چند گانه و مرزهای نامشخص.

Anne-Marie Slaughter of Princeton University هم سلسله مراتب را راهی بسوی شبکه های جهانی متخصصان و دیوان سالاران دولت های مختلف می بیند. به عنوان مثال، در حال حاضر دولت ها بیشتر از آنکه از طریق سلسله مراتب سازمان ملل عمل کنند، با شبکه های منعطف G7 ( یا G8 و یا G20 ) برای مواجهه با مشکلات بین المللی کار می کنند.

Ian Goldin of the University of Oxford مسائل جهانی را تجزیه و تحلیل می کند و بر این باور است که آژانس های بین المللی نظیر سازمان ملل و یا بانک جهانی بطور ساختاری قادر به حل مسائل جهانی نظیر ناپایداری اقتصادی، بیماری های همه گیر، تغییرات آب و هوایی و یا امنیت سایبری نیستند. دلیل آن این است که آنها خود سلسله مراتبی از دولت های عضو هستند. از از قول Slaughter می گوید: مشکلات شبکه نیاز به پاسخ های شبکه ای دارند. بار دیگر، رفتار بنیادی سیستم ها و محدودیت های ذهن انسان توضیح دهنده این پاسخ ها هستند. در یک سلسله مراتب، شخص که در راس قرار دارد، باید درکی به کل مجموعه داشته باشد. وقتی که سیستم ها بسیار بزرگ تر از اندازه ای می شوند که یک شخص بتواند بدان احاطه کامل داشته باشد، باید از روش سلسله مراتبی به روش شبکه ای تغییر رویه دهیم.

اما این نتایج، جایگاه دولت های ملی را چگونه تغییر می دهد؟ Breuilly معتقد است که دولت های ملی همچنان مهم ترین اشکال قدرت باقی خواهند ماند و ما نیاز به قدرت آن ها برای حفظ امنیت شخصی خواهیم داشت. می دانیم که خشونت انسانی همواره رو به کاهش بوده است.

 

Dani Rodrik of Princeton’s Institut  می گوید که اقتصاد جهانی که امکان ظهور شبکه هایی را فراهم آورده است، نیاز به کسانی دارد که قوانین را تدوین و اجرا می کنند. دولت های مللی در حال حاضر تنها موجودیت هایی با قدرت کافی هستند که می توانند چنین کنند. با این وجود، محدودیت های آنها هم حل مشکلات جهانی و هم در رفع مشکلات محلی، مشخص است. یک راه حل شاید آن باشد که به مقیاس و اندازه دولت توجه کنیم. ایده ای موسوم به واگذاری یک از اصل های اتحادیه اروپا است. یعنی دولت بای در جایی دخالت کند که بیشترین تاثیر را داشته باشد. دولت محلی برای مسائل محلی و قدرت های بزرگ تر در مقیاس های بزرگ تر. شواهد تجربی در دست هست که نشان می دهد چنین روشی کاراست. سیستم های اجتماعی و اکولوژیکی زمانی به بهترین شکل مدیریت می شوند که اعضای آن ها خود سازمانده باشند.

با این وجود تصور آنکه چطور ممکن است سیستم های سیاسی ما در چنین مسیرهایی تکامل یابند، دشوار است. دولت های ملی ممکن است برای رسیدن به اهداف جهانی به هر یک از شکل های کنترل محلی و یا شبکه ای عمل کنند.

یک حالت دیگر هم در مقابل حرکت به سمت شبکه های در هم تنیده جهانی یا نئو قرون وسطایی وجود دارد و آن فروپاشی است.Martin Scheffer of Wageningen University می گوید، بسیاری از سیستم های سلسله مراتبی به سمت سنگینی وزن بخش بالایی، پرهزینه شدن و ناکارآمدی درپاسخ دهی به تغییرات می شوند. تنش حاصله ممکن است بشکل فروپاشی نسبی ظاهر شود.  فروپاشی یک نقطه مثبت نیز دارد و آنکه ویرانی است که زمینه را برای رشد ساختارهای جدید فراه ممی آورد.

دوست داشته باشیم یا نه، این احتمال وجود دارد که جامعه ما در حال حاضر نیز در مسیر چنین تغییر و تحولاتی قرار داشته باشد. در حال حاضر نمی توانیم کشورها وجود نداشته باشند. اما تشخیص آنکه کشورها راه حل های موقت برای حل مشکلات تاریخی بوده اند، فقط به ما کمک خواهد کرد که تغییرات آینده را بهتر مدیریت کنیم. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی